منتشر شده در

سن پترزبورگ؛ مهمانی روسی؛ چادر زدن در جنگل های شمال روسیه

روسیه

  • نام
    توحید شعبانلو
  • اول از همه باید بگم که قبل از سفر به روسیه برای آشنا شدن بیشتر با فرهنگ روس ها از کوچ سرفینگ استفاده کردم، طریقه کار این وبسیات اینطوریه که باید تو قسمت Public Trip سایت یک در خواست بنویسید که مثلا در این تاریخ دنبال میزبانی در روسیه هستید. جالب اینجاست؛ درخواستی که یکماه روی سایت بود بدون پیشنهاد مونده بود، معمولا قبلا که این درخواست رو در کشور دیگه ای میذاشتم در کمتر از یک هفته با کلی پیشنهاد از طرف میزبان ها مواجه می شدم ولی در روسیه اینطور نبود. اما در نهایت خانمی از سن پترزبورگ درخواست من رو قبول کرد و به خونه اش رفتم

    کاترینا میزبان کوچ سرفینگ

    این خانم با دوست پسرش توی سن پترزبورگ زندگی میکرد و خیلی میزبان مهربان و صمیمی ای بود، توی خونه اون ها حیوانی زندگی .میکرد که واقعا اسمش هم نمیدونم و همش توی وسایل های من جستجو میکرد و موقع خواب میومد توی لباسم

    'رفرنس کاترینا به من در کوچ سرفینگ'

    سن پترزبورگ

    سن پترزبورگ شهر رویایی روس ها به طرز شگفت انگیزی زیباست بخصوص آسمونش, همینطور ساختمان هاش که با معماری اروپاییشون جلوه زیبایی به این شهر بخشیدن.

    "کلیسای نجات دهنده خون"

    "دفتر پاول دورف مدیر و بنیان گذار تلگرام"

    "ویدئو پشت صحنه های از عکاسی با کاترینا و آلینا"

    مهمونی خانوادگی روسی

    دعوت شدنم به یک مهمونی خانوادگی اونم از نوع روسی هیچوقت انتظار نمیرفت و تبدیل شد به یک تجربه خیلی خوب.مردمی که در مناطق سرد زندگی میکنن رفته رفته دچار افسردگی میشن پس هرکاری برای خوشحال شدنشون و بازگردانی نشاطشون میکنن.این مهمانی هم یک مهمانی هفتگیه که دوستان و اعضای فامیل دور هم جمع میشن و مشغول رقص و ریلکسیشن میشن.

    شاید عجیب باشه وقتی ساعتتون شب رو نشون میده و انتظار دارین هوا تاریک باشه در حالی که شب های سفید سن پترزبورگ تمام معادلات رو بهم میزنه.

    جنگل های شمالی روسیه

    به اتفاق میزبانم کاترینا و دوست پسرش تصمیم گرفتیم تا با چندتا از دوستاشون به سمت جنگل های اورخولو در شمال روسیه بریم که با قطار از سمت سن پترزبورگ حدود چندساعتی رو توی راه بودیم.

    در راه اورخولو

      جنگل های اورخولو شمال روسیه

    توی ویدیو ساعت حدود 11 شب هستش ولی هوا همچنان روشنه و این اتفاق کتاب شب های روشن رو برام تداعی میکرد. تقریبا تا صبح نزدیک آتیش بودیم و گیتار میزدیم

    این پست ادامه دارد ...

    0 دیدگاه

    بارگذاری دیدگاه ها